مامانم امروز سر میز صبحانه گفت امروز همه باید تو جمع کردن انبار کمک کنن. بلااستثنا همه! همه!
اشتراک گذاری در تلگرام
سلام به عزیزان دل! خوبین؟ به دلایلی امشب یاد حس بویاییم افتادم.!
اشتراک گذاری در تلگرام
امروز با فرد محترمی صحبت کردم که معتقد بود همه ی آدما باید به طبیعت خودشون برگردن. باید برگردن به هزار سال پیش؛ جایی که خبری از فمینیسم و این داستانا نبود و حرف، حرف مرد بود. و زن، فقط به عنوان کنیز و یه حیوان انسان نما شناخته میشد و تنها کارکرد زن، تولید مثل بود. از یه پسربچه دبستانی یا لات محل یا بقال سر کوچه حرف نمیزنیم؛ شخصی که این اعتقاد رو داشت یه دانشجوی دکترای حقوق بود. و به قول خودش، هر حقوقدان موظفه تا دنیارو لااقل برای یه نفر عادلانه تر کنه.
اشتراک گذاری در تلگرام
تضاد. چه کلمه عمیقی. تضاد، تقابل. اختلاف و تضاد اکثرا باعث کدورت و ناراحتی میشه. برای خود من خیلی درد آوره اگر کسی که دوستش دارم باهام مخالفت کنه و حرفمو رد کنه. اخلاق بدی دارم، نه؟ چیکار کنم دیگه. این یه اخلاقیه که توی من نهادینه شده و به این راحتیا تغییر نمیکنه. دلم میخواد توی تک تک مسائل با کسی که دوستش دارم هم عقیده و متفق القول باشیم. دلم نمیخواد کوچکترین اختلاف سلیقه ای بینمون باشه. هر چیزی که اون میخواد رو من هم بخوام و هر چیزی که برای من
اشتراک گذاری در تلگرام
خب همون طور که گفتم امروز باید یه دستی به سر و روی اتاقم می کشیدم تا از آشفتگی در بیاد ( البته مطمئنم دو سه روز دیگه دوباره میشه مثل قبل ). جالبه که یه چیزایی هیچ وقت برای آدم قدیمی نمیشن. یه کتابیو که حداقل 5000 بار خوندی از لای کوه کتابا میکشی بیرون، جلدشو لمس می کنی، از بوی کاغذ قدیمی صفحات کتاب لذت می بری و بالاخره، بالاخره با خوندن چند جمله ابتدای کتاب یاد گذشته میفتی. حس زیباییه! معمولا وقتی میپرسن دوس دارین به " آینده " سفر کنین یا به " گذشته "، همه
اشتراک گذاری در تلگرام
امروز همون روزیه که مدت هاست مشتاقانه انتظارشو میکشم! بعد چند وقت بالاخره سرم خلوته و میتونم به نابسامانی آزاردهنده اتاقم یه نظم خوبی بدم.
اشتراک گذاری در تلگرام
یکشنبه های تقویم ایرانی برای خیلیا زیاد جذاب نیست و البته طبیعیه؛ شاید به خاطر این که هنوز اول محسوب میشه.!
اشتراک گذاری در تلگرام
همه با تلفن گویا مشکل دارن یا فقط من هر دفعه اعصابم به خاطرش بهم میریزه؟!
اشتراک گذاری در تلگرام
دقت کردین چقدر از واژه " سگ " تو ادبیاتمون استفاده میکنیم؟ - بیچاره از صبح مثل سگ کار میکنه آخرشم هیچی به هیچی. - حرفشو باور نکن بابا! داره مثل سگ دروغ میگه!. - دختره مثل سگ درس می خونه! - چرا دوباره سگ شدی؟! مگه حرف بدی زدم؟ - سگ تو روح هر کی اینجا آشغال بریزه!. - وای بازیگره چقدر خوشگله توله سگ! - . مگه این جونور بیچاره چیکار داره بهمون؟ هم برای توصیف صفات خوب ازش استفاده میکنیم، هم برای صفات بد.
اشتراک گذاری در تلگرام
عصر جمعه همگی بخیر! مزخرف ترین مهمونی یا دورهمی که رفتینو یادتونه؟ آره همونی که توش حسابی سوژه شدین و آبروریزی شد! من که خوب یادمه. حتی فکر کردن بهش باعث میشه خجالت بکشم! ( البته صورتم سرخ نمیشه، کف دستامم عرق نمیکنه!. ) انگار همین دیروز بود. زمستون یه سالی ( سال کنکور یا سوم؛ خوب یادمه نیس! ) برای درس خوندن رفته بودم پیش یکی از دوستام. تا غروب اونجا بودم و بعدش چون کلی برف اومده بود مامان دوستم به خونمون زنگ زد و قرار شد شب اونجا بمونم.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت